عزیزم یکسال و نیمگیت مبارک
یکسال پیش در چنین روزی باید بعد از شش ماه برمیگشتم سرکار، چه تصمیم سختی و چه کار دشواری که من پاره جگرم رو بذارم و برم جالبیش این بود که توی اون شش ماه اصلا ارتباط خوبی با مامان برقرار نکرده بودی (با وجود تمام عشقی که مامان به تو داره از دل و جونش) طوریکه حتی وقتی قبل از پایان شش ماه رفتیم مشهد مامان نذر کرد که بتونه رو به سلامتی و راحتی بدون کمترین اذیتی نگه داره و تو ناراختی نکشی ، البته همونقدر که با مامان ارتباط برقرارنکرده بودی با بابا رابطه عالی داشتی و این خودش جای شکر داشت. از یک هفته قبلش شروع کردم به اینکه کم و بیش در روز تو رو تنها بذارم خونه بابا اینا تا کم کم برات عادی بشه که تو...
نویسنده :
مامان شراره
9:05